
روایت جالب کیومرث بیات :
چرا سید خلیل موسوی محروم شد ؟
امروز
موفق شدم هم مسابقات قهرمانی کشور را با حضور 437 بازیکن و حدود 800 پدر و
مادر
به پایان برسانم. هم آخرین امتحان ترم را با موفقیت در دانشگاه پشت
سر گذاشتم هم با دخترم
فرصتی پیدا کردم نهار در آرامش بخوریم. البته ساعت 3
بعد از ظهر سر نهار دخترم گفت: راستی
نمی خواهی دلایل محرومیت سید خلیل
موسوی را در سایت برای بینندگان توضیح دهی؟ گفتم:
حتما و در حین نهار برای
شهره ماجرایی را تعریف کردم اون ماجرا این بود: زمانی گیلان در
مسابقات
والیبال کشور در سال 1366 که لیگ بصورت منتخب استانها برگزار می شد،جایگاه
بدی
در جدول رده بندی پیدا کرده بود. تا رده نهم پایین آمده بود. آن
زمان مدیر کل اداره تربیت بدنی
وقت آقای خشوعی بود. فرستاد دنبال من و من
به نزد او رفتم. با ناراحتی گفت: آقای بیات این
تیم را بالا بکش بعد از
ساعتها مذاکره گفتم: اگر می خواهی این تیم بالا بیاد یک شرط دارد.
شطرنج گیلان دارای مکتب است ! هر کس در این راستا نباشد بهتر است در میدان نباشد.
همان روزی که توی کلاچای برای اولین بار دیدمش گفتم حاضری برای گیلان بازی کنی ؟
گفت آشی که برای گیلان و گیلانی نجوشه میخام کله سگ توش بجوشه ....
گفت:
چیه؟ گفتم: باید جمشید صادق زاده معروف به "آلوق" ( به زبان محلی یعنی
عقاب ) را به تیم بیاریم آقای خشوعی گفت: اون والیبالش به آخر رسیده. گفتم:
این نگاه شماست اما اون یه چیزی داره که تیم از اون خالی شده. گفت: چیه؟
گفتم: تعصب گیلانی. بعنوان یک مکتب گفت: باشه اگه فکر میکنی اون لازمه و
مشکل را حل میکنه بیارش. من هم از فردا دست بکار شدم به کلاچای رفتم و اونو
پیدا کردم. وقتی به حرف های من گوش کرد گریه کرد و مرا در آغوش گرفت و با
لهجه مخصوص خودش یک گرویی گذاشت که نمیتونم بنویسم. از فردا جمشید تو تیم
جا گرفت. تمرینات سخت شد. همه با انگیزه شده بودند همه به این کاپیتان پیر
احترام خاصی می گذاشتند.

نفر چهارم از سمت چپ جمشید صادق زاده
نفر اول از سمت راست خودم هستم .
اولین
بازی با حضور او با تیم منتخب زنجان در شهر قزوین که اون موقع استان نشده
بود. ساعت 8 شب در استادیوم شهر قزوین استارت خورد. یادم هست آنچنان استرسی
آن شب داشتم که هرگز فراموش نمی کنم. به محض شروع شدن بازی ، ما 8 امتیاز
عقب افتادیم. جمعیت آنقدر زیاد بود که جای سوزن انداختن نبود. همین اندازه
آدم بیرون استادیوم بودند. ناگهان جمشید در زمان تایموت تیم را از مربی جدا
کرد در وسط زمین حلقه زدند و جمشید آرام در حالی که دست همه را روی دستش
گذاشته بود یه چیزی میگفت و همه می خندیدند. من تعجب کردم بعنوان سرپرست
تیم به وسط زمین رفتم جمشید گفت لطفا ما را تنها بگذار صحبت محرمانه است من
لحظه ای ناراحت شدم که چرا باید نامحرم باشم. داور سوت ادامه بازی را زد
ناگهان همه مردم متوجه چیز عجیبی شدند و اون این بود که تیم گیلان مثل
برزیل بازی میکرد. پروازهای بلند جانفشانی تا روی لبه خط زمین و پوشش دفاعی
و هجومی که کمتر در والیبال دیده شده بود. پیرمردی از میان جمعیت به من
گفت: اون آقا چیکار کرده اینها مثل فانتوم شدند؟! در همان بازی یادم هست
عطا کسایی پاسور گیلان یک سیلی محکم از جمشید خورد و در نهایت بازی با
پیروزی قاطع 3بر صفر گیلان پایان یافت.
در
هنگام برگشت در اتوبوس جمشید آمد کنارم نشست و گفت: آقای بیات منو ببخش
شاید بشما بی احترامی کردم اما من از روش خودم با این بچه ها صحبت کردم،
این ها همه والیبال را پیش من کار کردند بازیکنان من باید غیرت گیلانی
خودشون را پیدا می کردند و دیدید با حرفها و بد و بیراهایی که نثارشان کردم
و سیلی که به عطا زدم نتیجه را برگرداندم. من گفتم: جمشید من نمی دونم تو
چیکار کردی ولی مهم اینه که همه مردم ورزشدوست گیلان را امشب پای اخبار
ورزشی خوشحال کردی. جمشید اعتقاد داشت یک ورزشکار گیلانی باید با رگ غیرتش
تو زمین بازی کنه و اون سال ما تیم را با تعصب جمشید و بچه های والیبالیست
گیلانی تا رده سوم جدول بالا کشیدیم و به تهران در شهر تهران 3 بر 2 و در
گیم آخر با قضاوت ناعادلانه داور 18 بر17 باختیم اما بعد از بازی تماشاگران
تهرانی به داور حمله ور شدند و برای ما عجیب بود که مردم تهران از ما
حمایت کردند. من نمیدانم امروز جمشید بعد از 23 سال کجاست اما نمیدانم چرا
مردم گیلان وقتی هنوز وارد سالن مسابقه می شوند اکثر اوقات یکصدا فریاد می
زنند "جمشید صادق زاده آلق . آلق . آلق". اما جمشیدی پیدا نیست بعد از
جمشید صدها والیبالیست قدرتمند و تکنیکی آمدند و رفتند ولی اسمشان یاد کسی
نیست اما عکس جمشید در اکثر خانه ها هست یا روی تاقچه یا توی آلبوم یا توی
دل گیلانی ها. ما در رشت یک لیدر در فوتبال و والیبال داریم اسمش "غلام
پپسی" هست هر وقت منو می بینه میگه: آقای بیات یادش بخیر جمشید و میگم یادش
بخیر عجب باغیرتی بود حیف که پول همه چیزو خراب کرده دلم واسش یه ذره شده
همان روزی که توی کلاچای برای اولین بار دیدمش گفتم: حاضری برای گیلان بازی
کنی؟ گفت: آشی که برای گیلان و گیلانی نجوشه میخام کله سگ توش بجوشه ....!
حالا
من چجوری باید به سید خلیل موسوی یاد بدم باید مثل جمشید باشه. آدمی که دو
رو برش فرسنگها با مکتب جمشید فاصله داره وقتی حرف منو نمی فهمه وقتی هنوز
هیچی نشده حاضر نیست برای گیلان بازی کنه. تازه اونم با پرداخت تمام هزینه
های بلیط هواپیما و هتل و.... از طرف هیئت شطرنج نه مثل بدبخت جمشید که
کرایه ماشین هم بهش نمی دادند. منم باید بگم واقعا دلم برای جمشید و
جمشیدها تنگ شده بخصوص وقتی که یادم میاد 12 شب سوار مینی بوس می شد تا به
کاچای برود....به شهره گفتم آیا بازم باید به مردم توضیح بدم ؟!

این عکس از نمای نیمکت ذخیره های ماست در قزوین همان بازی
اون بازیکنی که سرپا ایستاده و بازی را نگاه میکنه پدر امیر رضا پوررمضانعلی است .
خدا نگهدار.....
منبع: شطرنج حرفه ای
:: موضوعات مرتبط:
اخبار داخلی