پسری که دیگر شطرنج بازی نکرد؟؟
نویسنده :کوشا جافریان

بیرون از سالن مسابقات فدراسیون شطرنج غوغایی به پا بود. نونهالان زیادی همراه با پدران و مادران خود
منتظر شروع مسابقات بودند. شور و هیجان وصف ناپذیری در میان نونهالان حکم فرما بود. اغلب شادمان
بودند و بازیگوشی می کردند. در این میان پسرکی زیبا با پیراهنی رنگین و تمیز ، سرشار از نشاط و انرژی
در کنار پدر منتظر اعلام جدول مسابقات بود. پسرک را اغلب می شناختند ، بسیار باهوش و زیرک بود
و در اغلب مسابقات خود پیروز می شد. از چشمان او برق ذکاوت و زیرکی ساطع می شد.
سرانجام جدول مسابقات روی دیوار قرار گرفت. پسرک به همراه پدرش جدول را ورانداز کردند و فهمیدند
که روی چه میزی باید با رقیب خود بازی کند. بازی با اعلام داور آغاز شد.
پسرک زیرک و باهوش بسیار زود نسبت به حریف خود برتری گرفت و پیروزی او مسجّل بود.
امّا مطابق معمول شور و مستی قبل از پیروزی وجود این نونهال باهوش را فرا گرفت و
طبق عادت همیشگی به قدم زدن و تماشای بازی دیگران پرداخت و در لحظه ای حسّاس از بازی
خطایی جبران ناپذیر مرتکب شد و پس از آن هر چه کوشید نتوانست آن را جبران نماید.
حاصل بازی برای او باختی تلخ بود. وجودش سرشار از غم شکست شد و با اندوه فراوان سالن را
ترک کرد. در آن لحظه او نیازمند حمایت و مهر همراهان خود بود امّا پدر که از شکست فرزند خود
بسیار ناراحت و عصبی بود ؛ به محض خروج نونهال باهوشش ، با پرخاشگری به او گفت :
" تو عرضه هیچ کاری را نداری "
" بازی کاملا برنده را باختی "
" تو هیچ وقت شطرنجباز خوبی نخواهی شد "
" واقعا که آبروی ما را بردی "
و همزمان گوش نونهال تیزهوش را در کف دستان زمخت خود گرفت و در حالی که او را می کشید ؛
به پرخاشگری خود ادامه داد. پسرک احساس کرد که او ناتوان است و تمام صفت هایی که پدرش به
او نسبت داده ، کاملا درست هستند. در آن لحظه شوق و شور شطرنج بازی کردن از وجود او پر کشید
و با خود پیمان بست هرگز شطرنج بازی نکند. در واقع او تمام استعدادهای لازم برای تبدیل شدن
به یک شطرنجباز نخبه را در وجود خود داشت و این پدر بود که با گفتار و کردار نازیبای خود
نبوغ و استعداد او را برای همیشه سرکوب کرد.
پسرک هرگز شطرنج بازی نکرد
" فرزندان شما همه نابغه اند ؛ هرگز با سخنان نازیبا و رفتار نامناسب نبوغ و استعداد آن ها را از بین نبرید."
:: موضوعات مرتبط:
پسری که دیگر شطرنج بازی نکرد؟؟